شاینا شاینا ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

شاینا احمدلو

شاینا خانم

الهی فدای این خانمی تو بشم که اینقدر بزرگ شدی و میخوای با خودت کیف ببری بیرون اینقدر قشنگ کیف واسه خودت بر میداری ( البته این کیف نیستا زیراندازه که مامانی خرید واسه وقتی که میخوایم بریم ددر دودور )   ...
6 شهريور 1392

دریا

دخملی گلم تا حالا دو بار شما رفتی دریا ( تو قشمیم دریا که چه عرض کنم خلیج فارس و اقیانوس اینجاست ولی ما تا حالا فقط دو بار رفتیم دریا خخخخخخخخخخخخخخخخ ) تازه شما هم خیلی علاقه به دریا نداری یه بار تو 10 ماهگی یه بارم تو 17 ماهگی رفتی عزیزم البته گریه نمیکردی ولی اگه ما شما رو میبردیم میرفتی ولی بعدش سریع به ساحل پناه میاوردی و همش دوست داشتی تو ساحل شیطونی کنی عشقم بابایی هم حسابی دنبالت کرد و با همدیگه دنبال بازی کردید و بهتون خوش گذشت مامانی هم در حال هنرنمایی بود به به ببین چه کرده این مامانی   بریم ادامه مطلب دخملی میخواستم یه عکس با این اسمت بندازم شما که طبق معمول اجازه نمیدادی ولی به هر حال یه عکس گرفتیم که اصلا صورت ش...
6 شهريور 1392

پیتزا

تازگیا یاد گرفتی همه چیز رو میخوای با قاشق بخوری یعنی عصرا که میخوای میوه بخوری باید با قاشق بخوری ولی این دیگه از عجایب هشتگانه محصوب میشه گلم پیتزا با قاشق!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!   عکسا رو بریم ادامه مطلب         ...
6 شهريور 1392

یه لقمه نون حلال

واقعا یه لقمه است ولی قد خودت عشقی    بریم ادامه مطلب عروسکم رفته بودیم یه سفره خونه دیگه که خیلی دنج بود چون دیگه شما دسترسی به آب نماش نداشتی و ما جلوی درش یه پشتی گذاشته بودیم که ایندفعه خیلی به مامانی خوش گذشت چون مامانی نشسته بود برعکس اون یکی سفره خونه و به به به به چه غذایی ( اه اه اه اه ) ولی بازم محیطش واسه شما بهتر بود   ...
6 شهريور 1392

مهد کودک

عزیزم دیروز که پست مهدت رو گذاشتم خیلی ذوق کرده بودم عروسکم مامانی دو بار به مربی شما زنگ زد و حالت رو پرسید خانمم ظهر کار مامان زیاد بود و نتونسته بود بیاد دنبال شما و آقاجون اومده بود مهد شما رو برده بود خونه به خاطر این جشنواره قشم مجبور شدم ساعت 4 بیام خونه که دیدم شما نخوابیدید و بد خواب شدید وقتی دیدمت همه بدنم لرزید نمیدونم چی شده بود که تمام چشمت زخمی شده بود و دور چشمت کبود بود و یه روزه هم اینقدر لاغر شده بودی عروسک مظلوم و بی دفاع من دیشب خیلی گریه کردم و اعصابم خورد شده بود نمیدونم باید چیکار کنم تو این پیک کاری مامان تو هم خیلی اذیت میشی دیشب که داشتم با مامان آراد صحبت میکردم دیگه خیلی اصرار کرد که شما رو ببرم امروز میخوام شما ...
3 شهريور 1392

شاینا میره مهد کودک

عشقم عمرم همه نفسم همه وجودم امروز شما رفتی مهد عروسکم اولین باره که رفتی مهد تا ساعت 9/30 خوابیده بودی پیش بابایی مامانی اومد به شما فرنی داد و شما رو برد مهد الهی قربونت بشم که اول گریه کردی و بعد مامانی چند دقیقه ای پیشت موند شما آروم شدی و چیزی نگفتی شروع به بازی کردی عروسکم الان دو ساعت و نیمه که تو مهدی و مامانی هر یک ساعت زنگ میزنه و حالت رو میپرسه الهی فدات بشم که اینقدر روابط عمومی ات بالائه که گله و شکایتی نکردی و داری بازی میکنی و ساعت 12/30 داشتی با بچه ها غذا میخوردی ( البته مربی ات خانم کاویانی گفت مامانی هم خیلی تعجب کرد چون شما اصلا هیچی نمیخوری حالا باید ببینم چی میشه امیدوارم که واقعا خورده باشی و از این به بعد همیشه غذات ر...
2 شهريور 1392
1